جدول جو
جدول جو

معنی گناه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گناه کردن
(سَ مَ دَ)
مرتکب گناه شدن. جرم و عصیان کردن. اقتراف. اجترام. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). اذناب. ارتکاب، گناه و آنچه بدان ماند کردن. اتزار. (تاج المصادر بیهقی). جرم. (دهار). اجرام. تجرم. جلب. حوب یا حوب، حیابه. حوبه یا حوبه. (منتهی الارب) : بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی).
گر نکردستم گناهی بیش از این
چون فکندندم درین زندان و بند.
ناصرخسرو.
وگر گناه نخواهد ز ما و ما بکنیم
نه بنده ایم خداوند را که قهاریم.
ناصرخسرو.
ناکرده گناه در جهان کیست بگو
با عفو تو بی گنه چسان زیست بگو.
خیام.
وگر نیز کردم گناهی بزرگ
غریبی بود عذرخواهی بزرگ.
نظامی.
با چنین حالتی عجب که مراست
گر کنم طاعتی گناه کنم.
عطار.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگرخدای پرستی هواپرست مباش.
سعدی (طیبات).
مگرکرده بودم گناهی عظیم
که بردم در آن است عذابی الیم.
سعدی (بوستان).
من از تو دست نخواهم به بی وفائی داشت
تو هر گناه که خواهی بکن که معذوری.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
گناه کردن
مرتکب گناه شدن ارتکاب جرمی کردن خطا کردن بزه کردن
تصویری از گناه کردن
تصویر گناه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پناه کردن
تصویر پناه کردن
پناهنده شدن، پناه بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه کردن
تصویر گواه کردن
شاهد قرار دادن، گواه گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
دیدن، نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ تَ)
نظر کردن. نظر افکندن:
چو ایشان باستند پیش سپاه
تو را کرد باید به ایشان نگاه.
دقیقی.
نگاهش همی داشت پشت سپاه
همی کرد هر سو به لشکر نگاه.
دقیقی.
برفتند ترسان بر آن برز راه
که شایست کردن به لشکر نگاه.
فردوسی.
چو گفت فرستاده بشنید شاه
فزون کرد سوی سکندر نگاه.
فردوسی.
به باغ سرو سوی قامت تو کرد نظر
ز چرخ ماه سوی چهرۀ تو کرد نگاه.
فرخی.
در چو بگشاد بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هریک را دو روی سیاه.
منوچهری.
به تکاپوی سحاب آید از جدّه همی
به لب باغ کند در سلب باغ نگاه.
منوچهری.
نگاری پری چهره کز چرخ ماه
نیارد در او تیز کردن نگاه.
اسدی.
مرد چون در گرمابه نگاه کرد دهان او خون آلود دید. (سندبادنامه ص 152).
ای کاش نکردمی نگاه از دیده
بر دل نزدی عشق تو راه از دیده.
سعدی.
چو دشمن که درشعر سعدی نگاه
به نفرت کند ز اندرون سیاه.
سعدی.
که یکی از زمین نگاه کند
به تأمل به مشتری و زحل.
سعدی.
سر از شرمندگی بالا نمی کرد
نگاه الا به پشت پا نمی کرد.
جامی.
، تأمل کردن. اندیشیدن. (یادداشت مؤلف). دقت کردن. به دقت نظر کردن:
به خط پدرت آن جهاندار شاه
تو را اندر آن کرد باید نگاه.
فردوسی.
پرستنده باشی و جوینده راه
به فرمان هاژرف کردن نگاه.
فردوسی.
به اخترشناسان بفرمود شاه
که تا کرد هریک به اختر نگاه.
فردوسی.
چون نگاه کرده آید اصل ستون است و خیمه بدان به پای است. (تاریخ بیهقی ص 386). چون نگاه کرده آید محمود و مسعود... دو آفتاب روشن بودند. (تاریخ بیهقی ص 93). مردم را چون نیکو نگاه کرده آید بهایم اندر آن با وی یکسان است. (تاریخ بیهقی ص 96).
نبود دانش در حال آفرینش خویش
نگاه کردم ز آغاز تا به آخر کار.
ناصرخسرو.
کرد مردی در آن میانه نگاه
گشت از ابلهی کور آگاه.
سنائی.
چاه است و راه و دیدۀ بینا و آفتاب
تاآدمی نگاه کند پیش پای خویش.
سعدی.
، ملاحظه کردن. مشاهده کردن. دیدن. (یادداشت مؤلف) .نگریستن. درنگریستن:
یکی استواری فرستاد شاه
بدان تا کندکار موبد نگاه
که آن زهر شد بر تنش کارگر...
فردوسی.
نگاه کن که به نوروز چون شده ست جهان
چو کارنامۀ مانی در آبگون قرطاس.
منوچهری.
نگاه کن که چو فرمان دیو ظاهر شد
نماند فرمان در خلق خویش یزدان را.
ناصرخسرو.
نگاه می کنم از پیش رایت خورشید
که می رود به افق پرچم سیاه ظلام.
سعدی.
در همه گیتی نگاه کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او.
سعدی.
کسی به دیدۀ انکار اگر نگاه کند
نشان صورت یوسف دهد به ناخوبی.
سعدی.
به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است
هلال را ز کنار شفق کنید نگاه.
حافظ.
، تحقیق کردن. بررسی کردن: مرا دل بر حدیث آمنه بسته بود تا نزدیک آمنه شوم و نگاه کنم تا چه بوده است. (تاریخ سیستان). باز عبدالرحمان گفت سه روز زمان بباید تا نیکو نگاه کنیم. (تاریخ سیستان) .گفتند چرا کردی ؟ گفت نگاه کردم تا فراخ شد. (تاریخ سیستان)، التفات کردن. توجه کردن. عنایت کردن. نظر کردن. اعتنا کردن:
همی رفت با لشکر از دژ به راه
نکرد ایچ بهرام یل را نگاه.
فردوسی.
نه این بود چشم امیدم به شاه
کز این سان کند سوی کهتر نگاه.
فردوسی.
به مرو اندرون بود لشکر دو ماه
به خوبی نکرد او به ما برنگاه.
فردوسی.
نکرد اندر این داستانها نگاه
ز بدگوی و بخت بد آمد گناه.
فردوسی.
یارب که تو در بهشت باشی
تا کس نکند نگاه در حور.
سعدی.
دگر نوبت آمد به نزدیک شاه
نکرد آن فرومایه در وی نگاه.
سعدی.
دو بامداد گر آید کسی به خدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند به لطف نگاه.
سعدی.
، تصور کردن. به نظر آوردن. پیش بینی کردن:
تو باب مرا از چه کردی تباه
چنین روز بد را نکردی نگاه.
فردوسی.
، پیدا کردن. به دست آوردن. (یادداشت مؤلف) :
ببرده ست روشن دل او ز راه
یکی چاره مان کرد باید نگاه.
فردوسی.
مگر کو یکی نامه نزدیک شاه
فرستد کند رای اورا نگاه.
فردوسی.
، نگاه داشتن. جلوگیری کردن. ممانعت کردن: علاج خاصۀ او (صرع) آن است که... معده را با یارج فیقرا و شراب افسنتین پاک می کنند و از تخمه و ناگواریدن طعام نگاه کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، طمع کردن. متعرض چیزی شدن.
- نگاه کردن بر (به) چیزی، متعرض آن شدن. در آن طمع بستن:
کسی کو کند بر زن کس نگاه
چو خصمش بیاید به نزدیک شاه.
فردوسی.
توتا برنهادی به مردی کلاه
بر ایران نکرد ایچ دشمن نگاه.
فردوسی.
- نگاه کردن در (اندر) چیزی، در آن طمع بستن. (یادداشت مؤلف) :
بسی بد که بیکار بد تخت شاه
نکرد اندر او هیچ کهتر نگاه
جهان را به مردی نگه داشتند
یکی چشم بر تخت نگماشتند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ دَ)
گواه گرفتن. شاهد گرفتن. اشهاد. (زوزنی). استشهاد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) :
سوگند خورد چرخ که با او وفا کند
بر خویشتن فریشتگان را گواه کرد.
سعدی (از آنندراج).
وزیر چون پادشاه را بر جنگ تحریض نماید در کاری که به صلح و رفق تدارک پذیرد برهان حمق و غباوت بنموده باشد، و حجت ابلهی و خیانت سیر گواه کرده. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 115)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پناه بردن. زنهار خواستن. التجاء. در حمایت کسی یا چیزی درآمدن:
چو کردم به دارای گیتی پناه
بدل شادمان گشتم از تاج وگاه.
فردوسی.
بکوشید و کردار مردان کنید
پناه از بلاها به یزدان کنید.
فردوسی.
آسمان سرگشته کی ماندی اگر
باثبات دولتت کردی پناه.
انوری.
عاجزی بود کرد با تو پناه
از بد روزگار بدگوهر.
انوری.
، پناه دادن:
دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطراب
ملک و دولت را تودادستی امان از اضطراب.
امیر معزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پناه کردن
تصویر پناه کردن
در حمایت کسی یا چیزی در آمدن زنهار خواستن پناه بردن التجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواه کردن
تصویر گواه کردن
استشهاد، گواه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گناه کرده
تصویر گناه کرده
تقصیر کرده مقصر مجرم، جمع گناه کردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
نظر کردن دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تماشا کردن، دیدن، رمق، مشاهده کردن، نظاره کردن، نظر کردن، نگریستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
للنّظر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
Gaze, Look
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
regarder
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
凝视 , 看
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
olhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
دیکھنا , دیکھنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
จ้อง , มอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
להסתכל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
見つめる , 見る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
смотреть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
дивитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
응시하다 , 보다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
göz atmak, bakmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
menatap, melihat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
তাকানো , দেখা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
देखना , देखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
fissare, guardare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
patrzeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
schauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
staren, kijken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
kutazama, tazama
دیکشنری فارسی به سواحیلی